کسی که فضای ذهن و دل او را گرد و غبار آرزوها پر کند، آنچه را هست و واقعیت دارد، نمی بیند؛ بلکه آنچه را که می خواهد می بیند و این سبب می شود از دقت ترازوی سنجش اش کاسته شود. درست تشخیص نمی دهد، خوشی ها را با خوبی ها اشتباه می گیرد، می خواهد فردا و فرداها باشد و بماند و همین ماندن را توهم می کند. برای همین نیز از هر آنچه یاد آور رفتن است، ناخرسند می شود. اندیشه در باب مرگ، از اهمیت و پیامدهای گوناگون آن، به چیدن زمینه ها نیاز دارد؛ زمینه و بسترهایی که به صورت طبیعی فراهم آمدن آن ها، رفع موانع را می طلبد. زدودن آنچه توجه آدمی را از پایان عمر خویش باز می دارد و یا عوالم و اسبابی را می خواهد تا مرگ را از میان موضوعات گوناگون زندگی که هر یک برای جلب توجه بر هم سبقت می گیرند، در کانون توجه آدمی جای دهد و فکر و ذکر انسان را با آن پر کند. گاه نداشتن باور و ایمان و اعتقاد به مرگ و گاه تعطیلی سنجش و کم کاری آن یا کثرت اشتغال و دور بودن ذهن و چشم از فضای مرگ، خود از عوامل بازدارنده مرگ اندیشی است.