آیا این تنها خطای دید من است یا همه شما همراه من هستید و تغییر این روزها را می بینید؟ اگرچه که ما امسال زمستان برفی نداشتیم ، اما این روزها جدا بهار با دامن سبز چین دارش از راه رسیده و به طرز عجیبی همه جا دامن گسترده است . پس با من در این تجربه همراه شوید و چشمانتان را تا آخرین حد باز کنید و لذت ببرید! این روزها به محض اینکه قدم در خیابان می گذارم بوی سال جدید را احساس می کنم . این تغییر از چهره انسانهایی که در اطرافم می گذرند تا گرمای هوا قابل لمس است . در مغازه ها شوری افتاده و خیابانها شلوغ شده اند . حتی مرد جوانی که همیشه در گوشه پیاده روی خوابگاه ما می نشست و با گیتارش آهنگهای تلخ می نواخت ، این روزها او هم دچار تازگی شده و موسیقیش رنگی از زندگی گرفته است. خیلی از مغازه ها ، سبزهای کوچک و بزرگی در پیشخوانها و ویترین های خود قرار داده اند. حتی مغازه ای را در خیابان دیدم که ویترینش را سفره هفت سین کرده بود.
دست فروشها لوازم مربوط به سفره هفت سین را در گوشه و کنار می فروشند و فریادهاشان بیشتر مرا به یاد نوروز می اندازد. به هر سو چشم می گردانم تا اصلی ترین خاطره شب های عید را ببینم . ماهی های قرمز رقصانی که در تنگهای شیشه ای می چرخند. حاجی فیروزهای صورت سیاه ، جامعه آتشین ، در خیابان ، پشت چراغهای قرمز دایره و دنبک بدست ، آمدن فصل گرم و نرمی را مژده می دهند و آواز می خوانند.
در کنار شوری که در انسانها افتاده ، طبیعت هم خود را از این جریان عقب نگذاشته . درختهای داخل خیابان ها که در روزهایی که گذشت خشکیده و غمگین به نظر می رسیدند و گویی حوصله حرف زدن با هیچ کسی را نداشتند ، امروز کمی اخم هایشان را باز کرده بودند و نوک شاخه هایشان برگهای تازه و کم رنگی دیده می شد.
امروز که در خیابان قدم می زدم نسیمی ملایمی می وزید و من همراهش طول خیابان را طی می کردم . حس می کردم اولین بار است که بعد از چند ماه خیابان لبخند می زند و آغوشش را برای رهگذران باز کرده است . خیابانمان را با خیابان دوماه پیش مقایسه می کردم . در یک روز نسبتا سرد که هوا بارانی و نمناک بود و خیابان در خود کشیده شده بود . سنگ فرش ها زمخت تر شده بودند و درختها هیچ نشانی از حیات و زندگی در خودشان نشان نمی دادند . اما امروز هیچ خبری از آن حال و هوا نبود . برگهای جوان حامل زندگی بودند روی سرشاخه ها خود نمایی می کردند و آفتاب ، تن نرم سنگ فرش ها را جلا می داد .
مردانی که کارگران شریف شهرداری بودند ، در بلوار های خاکی کنار خیابان گلدان های کوچک گلهای ناز و پامچال و کوکب می کاشتند . این ها اولین نورسیده های بهار امسال بودند که مهمان خیابان ما شده بودند . وقتی سرم را برگرداندم و مسیری را که طی کردم نگاه کردم ، متوجه شدم شهری که در آن می گذرم لباس خیس خودش را از تن کنده و به قولی لباس مهمانی تنش کرده است . یک جورایی می شود گفت که حسابی به خودش رسیده بود . دیدن فضای شهری که زیبا شده به راستی که می تواند به انسان انرژی دهد ، به همان مقدار که دیدن شهری آشفته و کثیف که هیچ کس به فکرش هم نیست روح آدم را می خورد و خلقش را تنگ می کند .
گویی در شب عید تنها ما آدمها نیستیم که جشن می گیریم و آغاز را با یک شروع دل انگیز به خاطر می سپاریم ، خیابان هم به استقبال بهار می رود . طبیعت هم میزبانی بهار را می کند . چه می دانیم ، شاید همین موشهای کوچکی که همیشه از دیدنشان حالمان بد می شود . آنها هم آن زیر ، لابه لای سنگ و خاک و درون لانه هایشان شب اول بهار را جشن می گیرند . خلاصه آنچه که مشهود است این است که همه چیز از سکون به جریان افتاده است . از آدمها و جانوران و طبیعت . پس نباید جا ماند.
وقتی شوری در طبیعت به پا شده است و هر چیز ساکنی به جریان افتاده ، رسم معرفت نیست که ما انسانها که اشرف مخلوقاتیم و به آن افتخار می کنیم از این کاروان جا بمانیم . در این راه همه ی ما با رسم های کوچک و بزرگ و جذاب و عجیب به نحوی خودی نشان داده ایم ، اما نباید غافل بمانیم که شهر محل زندگیمان هم مانند خانه هامان نیاز به تغییر و زیبا سازی دارد و او هم وظیفه استقبال از این فصل رویایی را بعهده دارد . پس چه با همیاری هم چه به مدد شهرداری ها نباید از این مهم غافل بمانیم.