وب نوشت

وب نوشت

۷ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

سلمان فارسی از صحابه ایرانی و مشهور پیامبر اکرم (ص) بود، او انسانی خردمند و طراح اصلی کندن خندق، در جنگ خندق بود که در اواخر عمر خود نیز استاندار مدائن شد. روزی مردی از اهل شام که بار کاه با خود حمل می‌کرد، به مدائن رسید، نگاه خسته‌اش را به این طرف و آن طرف چرخاند شاید کسی را بیابد و به او کمک کند، وقتی سلمان را دید، او را نشناخت و گفت: های! این بار را بردار! سلمان دسته کاه را بلند کرد، بر سر گذاشت و به سمت خانه آن مرد به راه افتاد. در بین راه، مردم، سلمان را دیدند که بار کاه را بر روی سر گذاشته و برای آن مرد حمل می‌کند.کسی از میان مردم با تعجب و سرزنش به آن مرد گفت: هیچ می‌دانی این فرد که بار تو را بر دوش می‌کشد سلمان است؟! رنگ از روی مرد پرید، بی‌درنگ رفت تا بار را از سلمان بگیرد و در همان حال شروع به عذر خواهی کرد و گفت: ای مهربان، به خدا من تو را نشناختم، چرا چنین کاری کردی؟ و بار را در دست گرفت،  اما سلمان بار را از بالای سر پایین نگذاشت و گفت: تا بار را به خانه‌ات نرسانم، آن را بر زمین نخواهم گذاشت.

محمد رضا باب الخانی

یادش بخیر قدیما که "بی کلاس" بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش میگذشت و هر چقدر با کلاس تر میشیم از همدیگه دورتر میشیم. قدیما که "بی کلاس" بودیم و موبایل و تلفن نبود و واسه رفت و آمد وسیله شخصی نبود، همیشه خونه ها تمیز بود و آماده پذیرایی از مهمونا و وقتی کلون در خونه در هر زمانی به صدا در میومد، خوشحال میشدیم؛ چون مهمون میومد و به سادگی مهمونی برگزار میشد. آخه چون "بی کلاس" بودیم آشپزخونه ها اوپن نبود و گازهای فردار و ماکروفر و… نبود و از فست فود خبری نبود، ولی همیشه بوی خوش غذا آدمو مست میکرد و هر چند تا مهمون هم که میومد، همون غذای موجود رو دور هم میخوردیم و خیلی هم خوش میگذشت. تازه چون "بی کلاس" بودیم میز ناهارخوری و مبل هم نداشتیم و روی زمین و چهارزانو کنار هم مینشستیم و میگفتیم و میخندیدیم و با دل خوش زندگی می کردیم. حالا که فکر میکنم میبینم چقدر "بی کلاسی" زیبا بود! آخه از وقتی که با کلاس شدیم و آشپزخونه ها اوپن شدن و میز ناهار خوری و مبل داریم و تازه واسه رفت و آمد همگی ماشین داریم و هم تو خونه تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه؛ مثل بخار پز و انواع زود پز و… داریم  ولی دیگه آمد و شد نداریم! چون خیلی با کلاس شدیم! تازه هر از چند گاهی هم که دور هم جمع میشیم، کلاً درگیر کلاسیم و از صفا و صمیمیت و دل و از همه مهمتر سادگی خبری نیست!! لعنت بر این کلاس که ما آدما رو اینقدر از هم دور کرده و اینقدر اسیر کلاسیم که خیلی وقتا خودمونم فراموش کردیم.

محمد رضا باب الخانی

با توجه به اینکه همه انسان‌ها به عمر طولانی علاقه‌مندند و دانشمندان به جهت پاسخ به همین کشش ذاتی بشر، سالیان سال درباره فاکتورهای افزایش عمر به تحقیق و پژوهش پرداخته‌اند، بررسی علل و اسباب طولانی شدن عمر اهمیت پیدا می‌کند. شاید برای شما هم سؤال پیش آمده باشد که چرا میانگین عمر علما و اندیشمندان دینی بالاتر از متوسط عمر سایر افراد جامعه است. به طور مثال متوسط عمر ایرانیان ۷۰ سال اعلام شده است که معمولا اگر مانعی مثل بیماری برای علما به وجود نیاید، بیش از این میانگین عمر می‌کنند. باید دانست چه فاکتورهایی در افزایش عمر علما مؤثر است؟ آیا آن‌ها اکسیر خاصی را در اختیار دارند؟ با توجه به اینکه همه انسان‌ها به عمر طولانی علاقه‌مندند و دانشمندان به جهت پاسخ به همین کشش ذاتی بشر، سالیان سال درباره فاکتورهای افزایش عمر به تحقیق و پژوهش پرداخته‌اند، بررسی علل و اسباب طولانی شدن عمر اهمیت پیدا می‌کند.

محمد رضا باب الخانی

فرد تجملاتی، عقلی فاسد دارد؛ عقلی که دنیا آن را فاسد کرده و شخصیت فرد را از توجه به زیبایی‌ های باطنی غافل نموده است. این خاصیت زیبایی‌ های فریبنده دنیاست که مردمان را اسیر خود می‌ کند و در آخر آنها را ناکام گذاشته، و نمی‌گذارد بیش از یک کفن از این دنیا به در ببرند. یکی از بلاهایی که آسایش روان را از فرد و جامعه سلب می‌کند؛ تجمل گرایی است. مسئله‌ای که می‌تواند برای انحرافات فردی و اجتماعی بستر سازی کرده و به هلاکت فردی و انحطاط اجتماعی بیانجامد. پس دوری از این ناهنجاری بر همگان لازم و ضروری بوده است. در این نوشتار به این بلای خانمان سوز می‌پردازیم.

محمد رضا باب الخانی

"داعش بیانیه داده است! به زودی حمله می کند! می خواهد در یک سینما و فرودگاه و مترو بمب منفجر کند! داعش نزدیک ایران است!" این روزها برخی مردم در خیابان ها، محافل خصوصی و اماکن عمومی از "دولت خودساخته اسلامی" یا همان داعش صحبت می کنند و اوقاتی را که می توانند با خوشی و لذت سپری کنند را با حرف های تلخ، نگرانی و هراس پشت سر می گذارند. یک دختر جوان در ایستگاه مترو در گفت و گو با دوستانش با آب و تاب از داعش می گوید: "دیدید چه بیانیه ای داده؟ گفته قبل از اربعین ایران را به آتش می کشد! اگر الان یک بمب منفجر شود چه کار کنیم؟" مرد جوانی هم بی آنکه به بی اساس بودن حرف های خود توجه کند، یک پیام تلگرامی را برای دوستانش می خواند: "یک جوان اتریشی به ایرانی ها هشدار داده است که داعش چند روز بعد از اربعین در تاریخ های 19 و20 آذر به ایران حمله می کند و قصد انفجار و بمب گذاری در مراکز مهمی مانند دو فرودگاه در تهران و اطراف تهران، یک سینما در تهران و یک فرودگاه در مشهد را دارد!"

محمد رضا باب الخانی

خیلی وقت ها به واژه مردم که فکر می کنم، معناهای متفاوتی در ذهنم می آید، جمعی از آدم ها در سایزها و چهره های مختلف، باگروه های خونی متفاوت،  از رنگ های زرد و سرخ گرفته تا سیاه پوست و .... مردم یعنی همه چهره هایی که زشتی و زیبایی ظاهری آنها وجه تمایزشان شده است . مردمی که معیار زشتی و زیبایی را برای هم خلق کردند، ولی همه  مخلوقند. قد بلند و قد کوتاه، چاق و لاغر، بلوند یا مشکی، سالم یا معلول، سفید یا سیاه، زردپوست یا سرخپوست، تاس یا پرمو،  از زبان ها و فرقه های مختلف، با ادیانی متفاوت ..... کم کم همین واژه مردم می شود، معیار همه داشته ها و نداشته هایمان، می شود معیار رضایت ما از خودمان، رو به روی آینه که می ایستیم تمام تصویر آینه پر می شود از خودی که مردم برایمان ساخته اند.

محمد رضا باب الخانی

تنها چند روز بیشتر از عاشورای امسال و شهادت «حسین»(علیه السلام) و یاران با وفایش در صحرای کربلا نگذشته .. خیلی از ما تصور می کنیم، با تمام شدن تاسوعا و عاشورای حسینی همه چیز تمام شده و محرم و تاسوعا و عاشورا و حسین(علیه السلام) و مظلومیت و شهادت رفت تا محرم سال بعد. مثل اینکه «شهدا» تنها در انتخاب شیوه «مرگ « (شهادت) به سیَد و سالار خویش اقتدا نمی کنند، بلکه در «مظلومیت» نیز فرمانبر و تابع سرور و سالار خویش اند. آنچه سبب شد، این کلمات ناخواسته روی کاغذ بیایند، تصویری بود که در یکی از صفحات شبکه های اجتماعی نگاهم را میخکوب کرد و توضیحی که ذیل آن آمده بود، بدنم را به لرزه درآورد. عکس متعلق به «هادی کجباف» بود که او را در حال واکس زدن کفش زوار حسینی (ع) نشان می داد. البته «هادی کجباف» که نه «سردار شهید مدافع حرم هادی کجباف». در ذیل تصویر آمده بود: «سردار سپاه باشی، مثل آدمای عادی، اربعین ۹۳ پاشی بری پیاده روی کربلا، توی مسیر یه گوشه بشینی، واکس دستت بگیری، کفشای زوار امام حسین علیه السلام رو واکس بزنی».

محمد رضا باب الخانی